سنّت و مدرنیته در پیشگاه پیشداوری گادامر
۰۱ خرداد ۱۴۰۰
سید رحیم هاشمی[1] ،*
سمانه رحمانی[2] ،*
گروه پژوهش هنر، دانشکده هنر و معماری، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران جنوب
1 و * دانشآموختهی کارشناسی ارشد پژوهش هنر
2 و * دانشآموختهی کارشناسی ارشد پژوهش هنر
چکیده
سنت و مدرنیته دو دورهای هستند که هواخواهان متعصب و مخصوص به خود را دارند. با ظهور رنسانس و پیدایش زمینه جهت تفکر آزاد انسان محور، مدرنیته و عصر روشنگری، مبازراتی در جهت حذف سنت که بخشی از گذشته به حساب میآمده و منبع پیشداوری بوده و به زعم ایشان انسان را از حقیقت دور نگه میداشت، صورت پذیرفت. اندیشمندان و فیلسوفان از دکارت و پس از آن بنیان تفکر بنیاد محوری را پی ریختند که کم کم عناصر ساختاری فکری ماقبل ایشان را متزلزل کرد. این تزلزل در اندیشه اعقاب تعبیر به روشنگری شد و چنین اندیشمندانی روشنفکر خوانده شدند. سنت که بخش اول این مقاله به تعریف آن پرداخته با این تفکر به کناری رانده شد و متفکران سنتی و دینی به عنوان بخش جدای ناپذیر سنت دشمنانی سخت پیدا کرد. در برخورد با موضوع، آبژه، پدیده و … مبنای روشنگری حذف هرگونه پیشداوری و پیشفرض در فهم است. این اتوریته یا مرجعیت به واسطه جهان فکری مسلط بر ما غلبه میکند و امکان هرگونه فهم دقیق و درست از پدیدهها را از ما میگیرد. گادامر این بخش از نظریات که سنت بر انسان اقتدار دارد را پذیرفته اما استدلالاتی بیان میکند که این مرجعیت لزوماً تماماً خارج از قواعد عقل نیستند.
واژههای کلیدی: سنّت، مدرنیته، پیشداوری، گادامر، مرجعیت
1- مقدمه
در گذار تاریخی تفکر فلسفی، در کتب و مقالات از یک منظر، دو دوره وجود دارد: سنت و مدرنیته. این دو دوره تاریخی هواخواهان و طرفداران مخصوص به خود را دارد. هر یک از هواخواهان تفکر فلسفیای را طرح کرده و نظریه پردازی کردهاند؛ این مسئله منجر به نحلههای فکری خاص خود شد. از هواخواهان سنتی نحله سنت گرایان و در مدرنیته نیز نحلههایی نظیر ساختارگرایان پدید آمدند. اما نحلههای فکری سنتی و مدرن دقیقا چیستند؟ گادامر به عنوان یک نماینده فکری هرمنوتیک (فلسفی) در دوران معاصر، چگونه پیشداوریهای سنتی را در مواجهه با اثر هنری – یا هر موضوعی – تبیین میکند؟
دوران معاصر ما عرصه تکثر و تعدد نگاه بشر به موجودات و طبیعت پیرامونی خویش است. در آغاز قرن هفدهم میلادی و با آغاز رنسانس و پس از تعطیلی دادگاههای تفتیش عقاید، زمینه تفکر برای اندیشمندان اروپایی پدید آمد؛ دکارت با اصل شک خود یا کوژیتو، و بیان مسئله “من میاندیشم، پس هستم”، شاید بیاختیار بنیان تفکری را گذاشت که بنا به اعتقاد بسیاری منشاء تفکر مدرنیته امروزی شد. خود دکارت بعنوان یک مسیحی معتقد بنا به گفته خود در خوابی مریم عذرا را میبیند و از او میخواهد تا علوم را بر یک بنیان بسازد. او نذر میکند که در صورت موفقیت، قبر مریم عذرا را زیارت کند و چند سال بعد این نذر را ادا میکند. جامعه سنتی غرب زیر یوغ کلیسا به دنبال فرار از سختی به تفکر مدرن روی آورد که بنظر میرسد این روی برگردانی، به نوعی فرار از سختیها و فشارهای کلیسا بوده است. علی ای حال، این دین/ سنتگریزی مبنای تفکر نوینی شد که بعدها مدرنیته نامیده شد. مدرنیته با پیش کشیدن اصل پیشداوری سعی در تردید و رد هرگونه پیشفرض و پیشزمینههای فکریای داشت که در فرآیند تفکر و داوری یک فرد دخیل بود. مدرنیته با این مفهوم به دنبال محو و جنگ با سنت بود و میخواست جهان متجدد را بر مبنای اصل عقل روشمند دکارت بازسازی کند.
گادامر از متفکران هرمنوتیک فلسفی، به سنت نگاهی متفاوت دارد. هرمنوتیک را به سه دسته عام، خاص و فلسفی تقسیم کردهاند. شلایرماخر و دیلتای طرفدار عام، و هایدگر و گادامر مدافعان هرمنوتیک فلسفی هستند.در هرمنوتیکهای فلسفی به اصل پدیده فهم توجه میشود تا راه روش آن. هایدگر به عنوان یکی از سردمداران هرمنوتیک فلسفی یک سری پیش ساختارها را که لایه های فهم به شمار میروند عناصر اساسی فهم میداند:
- پیش داشت یا پیش زمینه: به این معنا که هر فهمی با توجه به زمینه خاصی درک می شود. مثلا زمینه ذهنی ما نسبت به یک کارگاه آهنگری موجب میشود تا نسبت به ابزارهای آن فهم پیدا کنیم. پیش داشت زمینه کل فهم است.
- پیش نگرش یا منظر: در این لایه چشم انداز فهم حاصل میشود. یعنی مفسر نسبت به اموری معین و جزئی نگرش خاص پیدا میکند.
- پیش دریافت یا شیوه که نشانگر انتظارات مفسر از متن است (نصری، 1383، صص55-63).
2- سنّت و سنّت گرایی
گذشتهی تاریخی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی یک جامعه بخشی از سنت آن جامعه به حساب میآید. این گذشته میتواند دین، آیین، اساطیر، باورها، تابوها، رسم و رسومات و … باشد. برخی از تمدنها که عموما تمدنهای شرقی هستند به این گذشته پایبندند و بدان افتخار میکنند و در مقابل تمدنهای غربی به ستیز با گذشتهی خود پرداختهاند. این گذشته در رگ و پی برخی از اندیشمندان معاصر جریان داشته و متعصبانه از آن دفاع میکردند. بیل مویرز در کتاب قدرت اسطوره در مصاحبهای شگفت انگیز با جوزف کمبل اسطورهشناس که آنرا بصورت کتاب نیز منتشر کرده است میگوید: یکبار یکی از همکارانم که عقیده مدرن داشت از جوزف کمبل سوال کرد که چرا شما به اسطوره شناسی نیاز دارید؟ البته ریشه سوال او از این تفکر برمیآمد که همه این خدایان یونانی و چرندیات به چه درد میخورد؟؛ پاسخ شنید که همه این چرندیات تکههای سفالهای شکسته در یک محوطه باستان شناسی هستند که حدود نظامهای باورهای درونی ما را مشخص میکنند (کمبل، 1389، صص6-7). سنت گرایان سنت را به مجموعه ای از «حقایق همه جایی و همیشگی» که به گونه ای با عالم اله پیوند دارند، اطلاق کنند. به تعبیر دیگر سنت در اصطلاح سنت گرایان در معنای کلی آن، به اصولی اطلاق می شود که از عالم بالا وحی شده و انسان را به مبدأش پیوند می دهد. و در معنای محدودترش، اطلاق و به کارگیری آن اصول است. به عبارت دیگر سنت گرایان معتقدند سنت عبارت است از اصولی که از مبدأ کلی که هر چیزی از آن شأن گرفته و به آن باز می گردد، می آید. این است که سنت همه چیز را به مراحل بالاتر هستی و در نهایت به اصول غایی که مسایل کاملاً ناشناخته برای بشر جدید هستند ارجاع می دهد (سنت گرایی، 1387). رنه گنون در کتاب بحران دنیای متجدد، مشکلات گریبانگیر غرب را فاصله گرفتن آنها از سنت خود میدانسته و از طرفی با توجه به ریشه مشترک تمامی سنتهای قدیمی اصول اساسی آنها را نزدیک به هم میداند. این نزدیکی وقتی دچار فاصله شد که تمدن غرب خود را از گذشته جدا کرده، اما تمدن شرق بدان پایبند بوده است. او دنیای متجدد غرب را «راضی به توسعه مادی تمدن جدید» دانسته و گفته «هنوز همه امیدها برای نجات آنها از بین نرفته است»؛ اما این منوط است به اینکه «غرب به نحوی به سنت خود بازگردد و بدینوسیله تقابلش با شرق [نیز] فیصله خواهد یافت» (گنون، 1388، ص 49).
ما در مسائل پیش روی خود و توضیح و تبیین آنها عموما نگاه غربیها را مطالعه میکنیم. نگاه ما به سنت و مدرنیته نگاهی است از منظر متفکران غربی که محیط و تجربهی زیستهای متفاوت با شرق داشتهاند. آنچه ما بدان پرداختهایم همگی از منظر متفکران غربی است که در مناقشهی بین سنت و مدرنیته، از منظر محیط غربی خود بدان نگریستهاند. گنون شرق را هنوز یک جامعه سنتی با تفکرات مختص به خود میداند که همگی در این فرهنگ « به سنت خود ایمان دارند و به امور به نحو متفاوت نگاه نمیکنند» (گنون، 1388، ص 52). همه آنها به یک اصول ثابت و واحد معتقد و پایبندند. در سنت و هنر سنتی این اصول به صورت ثابت و مداوم تکرار میشوند.
هنرمند سنتی به مبانی اعتقادیای که از سنت دینی و آیینیاش برمیخیزد باور کامل دارد و سعی میکند تا تمام این باورها را در اثر و مصنوع هنری خویش تجلی بدهد. «یکی از وجوه شاخص هنر مشرق زمین وفاداری به خاطرهی قومی است، یعنی اینکه ساختهای ذهنی و کلیت سازندهی نظام فرهنگی را همواره حفظ میکند. در این نظام الگوها، شکلها، صور دیرینه در همشکلی دیدی نمایان میشوند که نه فقط در تجلیات ظاهری و نمودهای عینی، بلکه در جوهره خود تجدید حیات میکنند. گواه این واقعیت این است که هنرمندان آسیایی، قرنها همان نقشها و الگوهایی را که با تجربه درونیشان غنی شده است تکرار میکنند» (شایگان، 1372، ص261). شایگان این هنر درونی شده را در تمدنهای مختلف از یک جوهره میداند که در هنر چینی بصورت خلاء همه جاگیر، در هنر مقدس مسیحیت بصورت تاریکی و سکوت که در زیر سایههای فاخر ستونهای گوتیک حالت شکوه هیبت انگیز القا میکند و در هنر ایران بصورت نمود بیبود صور و مظاهر تخیلی تجلی مییابد (شایگان، 1372، صص261-263). این هنرمندان نگاه الهی به ماده و متریال مورد استفاده خود داشتند؛ گویی آن ماده بنده و ایشان پیامبرانی بودند که میبایست آنرا هدایت کرده و به تکامل برسانند. با به تکامل رسیدن ماده، اثر هنری تولید میشد.
سنت گرایان روح وحیانی و الهی که ناشی از الهامات است را در اثر هنری سنتی متجلی میدانند. این روح وحیانی با روح زمانه هگل و یا جهان هنرمند هایدگر متفاوت است. آنان مطلقاً امتناع دارند از اینکه این نام را به هر چیزی که در مرتبه کاملاً انسانی باشد اطلاق کنند. آنان فلسفه را صرفا ساختاری میدانند که افراد بدون وحی یا هر نوع الهام طرح کردهاند، که به کوتاه سخن بدین معنی است که اساساً دنیوی است. گنون فرهنگ متجدد یا مدرن را نوعی انحراف و تنها راه بازگشت را برقراری تفاهمی با شرق میداند (گنون، 1388، صص42-52).
در مقابل سنت، تجددگرایی است؛ که متضمن همه امور صرفا بشری است، و اکنون بیش از هر زمان دیگری و به نحوی روز افزون دربردارنده امور مادون شأن و مرتبه انسان و همه آنچه که از منبع الاهی جدا شده و دور افتاده است. آشکار است که سنت همواره ملازم و همراه حیات انسان و در واقع وجه ممیزهی آن بوده است، و حال آنکه تجددگرایی پدیدهی بسیار متاخری است. مادام که انسان بر روی زمین میزیسته، مردگانش را دفن کرده و به زندگی پس از مرگ و عالم روح معتقد بوده است. انسان در طی «صدها هزار» سال حیات خود بر روی کرهی زمین نحوه ی نگرش سنتی به عالم را حفظ کرده و از حیث رابطهاش با خدا و طبیعت – به عنوان خلقت خداوند و تجلی او بر انسان- «تکامل» نیافته است (نصر، 1386، صص168-169).
3- مدرنیته و هنر مدرن
پیش از هر چیز در بحث از مدرنیته باید به تعریف آن پرداخت. تعریفی که بتوان آنرا مبنا قرار داده و عصر تجدد را با آن بررسی کرد. اما آیا واقعا تعریفی جامع و مانع برای مدرنیته وجود دارد؟ مدرنیته به مراتب هواخواهان و منتقدان سرسخت خود را دارد که شاید ناشی از همین عدم وجود تعریف همهپسند است. اما «بسیاری قبول دارند که مدرنیته یعنی منش شیوهی زندگی امروزی و جدید، که به جای زیستن کهن نشسته، و آنرا نفی کرده باشد» (احمدی، 1387، ص9). در مقابل امروزی بودن، دیروزی بودن قرار میگیرد که این خود یعنی دو بخشی کردن دوران زندگی فلسفی هنر. اما دیروزی بودن یعنی آن چیزهایی است که به قول شارل بودلر «از زندگی کهنه به زندگی نو باقی ماندهاند، و ما باید با آن بجنگیم»؟ (احمدی، 1387، ص9). این جنگیدن به معنای طرد و کنارگذاشتن هر آن چیزی از دین، اساطیر، باورها، تابوها و سنتهاست که در نظر ایشان ما در حصار آن گرفتار آمدهایم و منشاء همهی پیشفرضها و به نوعی پیشداوریهای ماست. این رد و تردید در باورهای پیشین منجر به تزلزلی ذهنی و فکری در تمامی ابعاد زندگی بشر در عصر مدرنیته شد و با دید تشکیک به هر موضوعی نگریست.
« از نظر جامعه شناسی، تجددگرایی چهار مبنا دارد:
1ـ گسترش و تأثیر علم و فن آوری که زمینه ساز انقلاب صنعتی شد، که جنبه اصلی آن عقلانی کردن تولید است.
2 ـ تحرک افزونتر ؛ قبل از انقلاب صنعتی، جامعه ایستاد بود. مردم به ندرت از موطن خود به جای دیگر میرفتند ولی پس از آن رشد چشمگیری یافت و روند شهرنشینی توسعه پیدا کرد .
3ـ ظهور حکومت مدرن برای راهبردی دگرگونی اقتصادی و اجتماعی (بروکراتیک شدن حکومت)
4ـ تأکید بر فرد و بسط مفهوم آزادی» (باربیری ماسینی، 1380، ص82).
عبدالرسول بیات برای مدرنیته 11 ویژگی ذکر کرده است: «1. علم گرایی یا علم زدگی (سیانتیسم) 2. عقل گرایی یا استدلال گرایی (راسیونالیسم) 3. پیشرفت باوری 4. مادی گرایی 5. انسان گرایی (اومانیسم) 6. فردگرایی 7. برابری گرایی یا برابری طلبی 8. لیبرالیسم 9. سنت ستیزی 10. احساس گرایی 11. سکولاریسم و جدایی دین از سیاست» (بیات، 1386، ص529). اما آنچه مدرنیته بیش و پیش از هر چیز مرهون زحمات آنست همانا روشنگری و دوران مرتبط با آن است.
روشنگری
روشنگری عصری است که مبنای فکری آن بنا به نظر بسیاری من جمله گادامر با اندیشههای دکارت در قرن هفدهم میلادی ریخته شد (اصغر واعظی، 1390، ص238). روشنگری شناختی را معتبر میدانست که منشاء آن عقل خودبنیاد و آزاد باشد و آن را شناخت حقیقی مینامید. برعکس پیشداوریها را به عنوان عناصر تهدید کننده فهم عینی در نظر گرفت که تحت هر شرایطی باید از آن فاصله گرفت. (اصغر واعظی، 1390، ص237). این تفکر بر مبنای مفهوم کاربرد عقل روشمند دکارت پیریزی شد و با همان شک دکارتی به مسائل و پدیدهها مینگریست. دو مفهوم عقل خودبنیاد و روشمند بودن اساساً در تضاد با پیشداوری و فهم از پیش دریافت شده (به نوعی مادری)ی انسانی قرار گرفت. «با شک دکارتی همه قبلیها مورد تردید بودند و باید بنیادی دیگر پی ریزی کرد، بنیان “کاربرد روشمند عقل”. اولین تاکید آن بر خودبنیادی عقل است که اساسا مرجعیت را زیر سوال میبرد. و دومین تاکید آن بر روش است. و این بر این اساس پیشداوری چه از مرجعیت باشد و چه از شتابزدگی باشد مردود است» (اصغر واعظی، 1390، ص 9-238). بدین ترتیب مرجعیت یا اتوریتهای که بنا به نظر گادامر – در ادامه توضیح داده خواهد شد – بر ما اقتدار مییابد، زیر سوال میرود. بدین ترتیب «روشنگری شبحی منفی و کاملا مخرب از پیشداوری به تصویر کشید، از این رو عقل خود بنیاد را در برابر همه آنچه از پیش پذیرفته شده بود، نهاد» (اصغر واعظی، 1390، صص236-237).
پیشداوری
پیشداوری از واژه (Prejudice) که خود از واژه لاتین (Praejudicum) مشتق شده، به معنای حکمی است که پیش از اقامهی دلیل بر آن، معتبر دانسته شود (اصغر واعظی، 1390، ص236). تعریف دیگری از فورسیث با نگرشی روانشناسانه پیشداوری را «دوست داشتن یا بیزاری از افراد به دلیل عضویت آنان در یک گروه اجتماعی است که معمولاً بیشتر به سوگیری منفی اشاره دارد» میداند (فورسیث، 1995، به نقل از بوذری). هرگاه افرادی در یک صفت قابل ملاحظهی اجتماعی مانند دین ، قومیت ، جنس، سن، گرایش سیاسی، جایگاه اجتماعی و زمینه فرهنگی مشترک باشد یک گروه اجتماعی محسوب می شوند، هر چند دیگران آنان را یک گروه در نظر نگیرند و گاه خود نیز از این که یک گروه تشکیل داده اند بی خبرند. مثلاً مسافران یک کشتی که سفری نسبتاً طولانی در پیش دارند یک گروه محسوب می شوند ، هر چند روابط اعضای چنین گروهی اغلب با پایان سفر بیشتر ادامه نخواهد یافت. پیشداوری مبتنی بر ملاکهای فوق شکل می گیرد و به همین جهت در جوامع بشری شاهد پیشداوری گروهی بر اساس علایق دینی، نژادی، قومیت و سایر ملاکها هستیم. خانم بوذری پیشداوری را ناشی از عواملی چون: تعصبات قومی و دینی، تصورات قالبی جنسی، توانایی جسمی، نژاد پرستی و جنسیتگرایی میداند (بوذری، 1386). مردنیته و اصحاب آن همانطوری که پیشتر گفته شد در جنگ با سنت، تمام فهم سنتی را بر اساس پیش فرضهای ذهنی که ریشه در گذشته داشت دانسته و به مقابله با آن پرداختند. یکی از عناصری که منشاء فهم کهنه میشد، از نظر ایشان پیشداوریها و قضاوتهایی بود که در ذهن و فکر مردم رسوب کرده و در ارائهی نظر و قضاوتهایشان اثر میگذاشت. گادامر با تلقی روشنگری از پیشداوری موافق نبود و تلاش میکرد این تلقی را تغییر دهد، «آنچه از منظر خود-بنیادی عقل مطلق پیشداوری محدودکننده بنظر میرسد، در واقع متعلق به خود واقعیت تاریخی است. اگر بخواهیم نسبت به نحوه وجود تاریخی متناهی انسان منصفانه قضاوت کنیم، ضروری است مفهوم پیشداوری را به نحوی بنیادین اعاده اعتبار کنیم و به این واقعیت اذعان نماییم که پیشداوریهای موجه وجود دارد» (واعظی، 1390، ص236). . از نظر وی پیشداوریها نه تنها ارزش منفی نداشتند که بدون آن فهم امکان پذیر نیست. وی پیشداوری ها را به دو بخش درست و نادرست تقسیم میکند و پیشداوری نادرست را عامل سوء فهم به شمار میآورد (Gadamer, 1989, p298).
گادامر تلاش میکرد تا در مورد داوری آثار هنری یک پله عقبتر از خود قضاوت برود. او به دنبال آن بود تا عنصر فهم را کالبد شکافی کند و از این طریق اثر پیشداوری بر فهم را بنمایاند. گادامر با نگاه تازهای که به پدیده فهم دارد، معتقد به امتزاج افقهای مفسر و متن در پرتو دیالوگ فعال میان آن دو است (آبیار، 1388، ص و). از نظر گادامر، در فهم چند عامل دخالت دارد: تاریخمندی، زبان، پیشداوری، انتظارات و گفتگوی با متن (نصر، 1383، ص58). او البته فهم را یکسره محدود میدانست، که «شناسنده انسانی نه میتواند خود را از حصار محدود کنندهی این شرایط برهاند و نه میتواند این شرایط را بطور کامل بشناسد. بر این اساس، گادامر تصریح میکند تحقق فهم عینی، چه در علوم طبیعی و چه در علوم انسانی ناممکن است» (اصغر واعظی، 1390، ص183).
ایراد گادامر به روشنگری تلاش آنها در جهت حذف پیشداوریها بود. او فهم را حاصل امتزاج افق متن و افق فهم مفسر میدانست. در فرآیند فهم که گادامر در برداشتی از هوسرل آنرا به دو دسته بیرونی و درونی تقسیم میکند، پیشداوری به مثابه افق درونی است. «افق درونی افقی است که از طبیعت شیء برمیخیزد و ویژگیهایی از شیء است که انتظارات ما از ادراکات بعدی شیء را شکل میدهد. بعنوان مثال وقتی فردی را از پشت سر می بینیم او را بعنوان شخصی که دارای صورت است ادراک میکنیم. این افق درونی سر، برمیگردد یعنی اینکه سر دارای صورت است. همچنین کودکی که برای برداشتن توپش به زیر ماشین رفته، با دیدن دو پا در کنار ماشین متوجه حضور یک انسان در آنجا میشود […] در واقع با دیدن پا فردی که پا دارد را ادراک میکند» (واعظی و فاضلی، 1390، ص59). بدین ترتیب با در پیشداوری شما چیزی را میبینید و با این دیدن، چیزهای فراتر را ادراک میکنید و این فهم قهراً تمام و کمال نخواهد بود.
به نظر او فهم ما مبتنی بر یک سنت تحقیقاتی است که به گونهای تاریخی درون جوامعی پرورش و تکامل مییابند که ما در آنها اجتماعی میشویم و از طریق زبان، تجربه فردی و جمعیمان شکل میگیرد.(اصغر واعظی، 1387، ص179). این به نوعی یعنی فهم – هر چند ناقص و یکسره محدود – جدا از شرایط محیطی امکانپذیر نیست. مدعای گادامر این است که سنتهای حاکم بر فهم، همواره مرجعیت را بر ما اعمال میکنند؛ اما گادامر بلافاصله این را نیز میافزاید که این مرجعیت، اولا عقلانی است و ثانیا قابلیت آن را دارد که در درون آزادی ما عمل کند. (اصغر واعظی، 1387، ص180). گادامر اگرچه فهم را تابع سنت و پیش داوری میداند، اما به نوعی آزادی محدود در درون سنت باور دارد. این بدان معناست که ما این آزادی را داریم که در هنجارهایی که سنت ما را می سازند، تجدید نظر کنیم(اصغر واعظی، 1387، صص 183-4).
«یکی از انتقادات گادامر به روشنگری این است که شـعار و ایـده راهنمـای روشـنگری، ضرورت غلبه بر همه پیشداوریها و کنار گذاردن آنها بود، غافل از آن کـه خـود حرکـت روشنگری مبتنی بر یک پیشداوری بود؛ یعنی مبتنی بر ایـن بـاور بـود کـه “بایـد بـر همـه پیشداوریها غلبه کرد”».(واعظی و فاضلی، 1390، ص82). او نـه تنهـا پیشداوری و مرجعیت سـنت را مـانع فهـم و در تعـارض بـا عقـل نمـییابـد بلکـه آن را پیش شرط هر گونه فهم میانگارد. در باور گادامر مرجعیت نه تنها در تضاد با عقل نیست، بلکه جوهره و حقیقت آن بر بنیان عقل استوار است. (اصغر واعظی، 1390، ص240) در واقع «مرجعیت مبتنی بر عمل شناسایی و معرفت است» (Gadamer, 1989, p281). سنت در نظر او شرط ضروری حصول فهم است. سـنت در تمام پژوهشهای علمی موثر است. در واقع سنت در انتخاب موضوع، در ایجاد میـل و رغبت برای انجام پژوهش و در دستیابی پژوهشگر به نتایج جدید نقشـی جـدی بـه عهـده دارد. متقابلاً، با هر پژوهش تاریخی و هر فهم جدیدی، سنت نیز تکامل مـییابـد و منتقـل میشود (واعظی و فاضلی، 1390،ص80)
6- نتیجه گیری
در گذر زمانِ تفکرِ فلسفی، از زمان دکارت به بعد، نوعی نگرش فکریِ انسان محورانه به عرصه تفکر بشری وارد شد که مبنای آن عقل روشمند بود. عقلی بنیاد گرای انسانی که در روشی خاص استفاده میشد. این عقل روشمند در دکارت همان اصل کوژیتو است که اصل اساسی آن تشکیک و تردید در بنیادیترین و آشکارترین بدیهیات پیش چشم انسان بود. عقل بشری سرلوحه و محور اساسی همه حقایق گشت و هر چه از گذشته وارد حال شده را رد کرد. این خود مبنای روشنگری و در پی آن اومانیزم در عصری به نام مدرنیته شد. روشنگری شناختی را معتبر میدانست که منشاء آن عقل خودبنیاد و آزاد بود و آنرا شناخت حقیقی میدانست؛ و معتقد بود هرگونه پیشداوری و یا پیشفرض در فرآیند شناخت بیاعتبار است و منجر به گمراهی میشود. این پیشداوریها از نظر بوذری چیزهایی نظیر تعصبات قومی و دینی، تصورات قالبی جنسی، توانایی جسمی، نژاد پرستی و جنسیتگرایی بود. آنها تمام تلاش خود در جهت حذف پیشداوری به کار بستند و حتی شارل بودلر میگفت باید با آن جنگید. از این میان سنتگرایانی نظیر رنه گنون برخواستند و به مخالفان جدی مدرنیته مبدل گشتند. سنت گرایان روح وحیانی و الهی که ناشی از الهامات است را در اثر هنری سنتی متجلی میدانند. هنرمند سنتی به مبانی اعتقادیای که از سنت دینی و آیینیاش برمیخیزد باور کامل دارد و سعی میکند تا تمام این باورها را در اثر و مصنوع هنری خویش تجلی بدهد. سنتگرایان فرهنگ متجدد یا مدرن را نوعی انحراف و تنها راه بازگشت را برقراری تفاهمی با شرق، که هنوز به سنتهای خود پایبند است میدانند.
گادامر اصل پیشداوری را که روشنگری مانع درک دقیق و فهم درست میدانست مقبول نمیدانست. او پیشداوری را در فرآیند فهم به مثابهی افق درونی که همو افقی است که از طبیعت شیء برمیخیزد و ویژگیهایی از شیء است که انتظارات ما از ادراکات بعدی شیء را شکل میدهد میدانست. او فهم ما را ناشی از مرجعیت سنت میخواند و آنرا شرط ضروری حصول فهم. در فرآیند فهم که حاصل امتزاج افقهای فهم و افق مفسر است مرجعیت سنت نقش اساسی بازی میکند و حتی پیش شرط هرگونه فهم است. بدین ترتیب فهم ما از آبژهها هرچند ناقص و محدود توسط همین مرجعیت صورت میگیرد. البته گادامر پیشداوری را به دو صورت درست و نادرست تقسیم میکند که سوژه یا فاعل شناسا در استفاده از آن اختیار دارد و با این آزادی میتواند بخش نادرست پیشداوریها را اصلاح کرده و تکامل دهد. با این کار فهم نیز تکامل مییابد.
مراجع
آبیار، سهیلا (1388). نقش پیش فرض در فهم از دیدگاه علامه طباطبایی و گادامر. (پایان نامه کارشناسی ارشد)، دانشگاه اصفهان. بازیابی شده در تاریخ 25/9/1396 از: http://www.sid.ir/Fa/Journal/ViewPaper.aspx?id=211734
احمدی، بابک (1387). معمای مدرنیته. تهران: نشر مرکز.
بیات، عبدالرسول و همکاران(1386). درآمدی بر مکاتب و اندیشههای معاصر؛ فرهنگ واژهها. قم: نشر اندیشه و فرهنگ دینی.
بوذری، مریم (1389). پیشداوری: درس روانشناسی اجتماعی. بازیابی شده در تاریخ 25/9/1396 از: http://www.daneshju.ir/forum/showthread.php?t=150484
شایگان، داریوش (1372). آسیا در برابر غرب. تهران: نشر امیرکبیر.
کمبل، جوزف (1389). قدرت اسطوره: گفتگو با بیل مویرز. ترجمه عباس مخبر. تهران: نشر مرکز.
گودرزی دیباج، مرتضی (1381). هنر مدرن: بررسی تحلیل هنر معاصر جهان. تهران: انتشارات سوره مهر.
گنون، رنه (1388). بحران دنیای متجدد. ترجمه حسن عزیزی. تهران: انتشارات حکمت.
ماسینی، الئونورا باربیری (1380). تجدد و تجددگرایی؛ لوازم جامعه شناسانهی آن برای دین. ترجمه امیر اکرمی. مجله نقد و نظر. 17-18(5)، صص 80-87.
نصر، سید حسین (1386). اسلام سنتی در دنیای متجدد. ترجمه محمد صالحی، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
نصری، عبداله (1383). عناصر فهم در اندیشه گادامر. مجله نامه حکمت. 2(2)، صص 55-65.
واعظی، احمد (1389). درآمدی بر هرمنوتیک. کتاب نقد. 3، صص 115-146.
واعظی، اصغر و فائزه فاضلی (1390). افق فهم در آینه فهم افق. نشریه فلسفه. 2(39)، صص 59-85.
واعظی، اصغر (1387). سنت و آزادی در هرمنوتیک فلسفی گادامر. دو فصلنامه فلسفی شناخت. 1(2)، صص 175-185.
واعظی، اصغر (1390). پیشداوری و فهم در هرمنوتیک فلسفی گادامر. نشریه راهبرد. 60، صص 235-255.
بینام (1387). سنت گرایی. ماهنامه معارف. 61، ص6. بازیابی شده در تاریخ 3/10/96 از: http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/5211/6894/82994/%D8%B3%D9%86%D8%AA-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C
Gadamer, Hans Georg (1989). Truth and Method, Second Revised Edition.translated by Joel Weinsheimer and Donald G. NewYork: Continuum.
Tradition and Modernity in the Context of Prejudice
Abstract
Tradition and modernity are two periods that have their own fans and enthusiasts. With the advent of renaissance and the emergence of the field of humanistic thinking, modernity, and the Enlightenment, the idea of traditional thinking that is seemed to be a part of the past and the source of prejudice, and in their view, kept the human being away from the truth. Thinkers and philosophers from Descartes, and later on, they founded of the pivotal thought that underestimated the intellectual structures that was constructed in the past. This Threatened in the past thought was titeled enlightenment, and such others named highbrow. The tradition in which the first part of this article was paid into the definition was driven away by this thinking, and traditional and religious thinkers as a part of tradition be rised a strict enemy. In dealing with the subject, the object, the phenomenon and so on, the basis of enlightenment is the elimination of any prejudices and assumptions in understanding. This authority overcomes us in the dominant global intellectual space and takes us away from understanding any accurate and correct phenomena. Gadamer accepts this part of the notion that tradition is autorize on human, but argues that this authority is not necessarily completely out of reasonable norms.
Keywords: Tradition, Modernity, prejudice, Gadamer, authority